کد مطلب:154164 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:118

نهضت شروع می شود
پس از آن كه ابراهیم با مختار بیعت كرد هر شب با اقوام و بستگان خود به خانه مختار


می رفت و برنامه نهضت را مطرح می ساخت تا بالاخره تصمیم گرفتند شب پنجشنبه چهاردهم ماه ربیع الاول همان سال 66 قیام كنند.

شب سه شنبه دوازدهم فرارسید ابراهیم اول مغرب در خانه به نماز ایستاد و در حدود صد نفر از بستگان و همسایگان كه آماده حركت بودند به نماز او اقتدا نمودند پس از نماز هوا گرگ و میش بود كه ابراهیم با جمعیت خود به قصد خانه مختار سوار شدند در حالی كه زره ها را در زیر لباس پوشیده و فقط شمشیری حمایل نموده بودند.

از طرفی ایاس بن مضارب رئیس لشكر ابن مطیع استاندار كوفه متوجه شده بود كه همین امشب یا فردا شب مختار در كوفه خروج می كند لذا تمام میدانهای كوفه را از سپاهیان خود پر كرده و راه ها و كوچه های بزرگ را كنترل كرده بود.

حمید بن مسلم گوید: در آن شب همراه ابراهیم بودم در راه چون بخانه اسامه رسیدم گفتم: صلاح در آن است كه از طرف خانه خالد بن عرفطه به محله بجیله و از آن جا به خانه مختار برویم و این راهی را كه شما در پیش گرفته اید به دارالاماره و بازار منتهی می شود و اطراف دارالاماره و بازار را سربازان گرفته اند.

ابراهیم كه جوانی دلاور بود بدش نمی آمد كه با جمعیت رو به رو شود، گفت: به خدا قسم از جلو خانه عمرو بن حریث به طرف قصر وسط بازار عبور می كنم تا ترس و رعبی بدل دشمنان افكنده و به آنها بفهمانم كه در چشم ما بی ارزش و خوارند!

كوچه ها را بپایان رسانیده تا جلو خانه عمرو بن حریث با ایاس رئیس سپاه كوفه رو به رو شدیم كه با لشكری انبوه غرق در صلاح راه را بر ما بسته اند.

ایاس: شما كیستید؟

- من ابراهیم فرزند مالك اشترم.

- این جمعیت همراه تو چیست؟ درباره تو مشكوكم زیرا به من رسیده كه هر شب از اینجا عبور می كنی، بنابراین باید ترا نزد حاكم ببرم تا ببینم نظر او درباره تو چیست!

-بابا شوخی می كنی، بگذار عقب كار خود برویم.

- به خدا نمی شه.

ابراهیم یكی از دوستانش را كه ابوقطن نامیده می شد همراه ایاس دید، چند قدم


به عقب برگشت و رفیق خود را صدا زد سپاهیان فكر می كردند كه ابراهیم می خواهد دوستش ابوقطن را واسطه قرار دهد، ابوقطن نزدیك ابراهیم آمد و نیزه بلندی در دست داشت ابراهیم نیزه او را از چنگش ربوده و با نیزه بر رئیس سپاه حمله كرد و او را از پای درآورد سپاهیان كه دیدند رئیسشان كشته شد همه فرار كردند! ابراهیم یكی از همراهیان را گفت: سر ایاس را جدا كرده با خود نزد مختار بردند.

ابراهیم بر مختار وارد شد و اظهار داشت هر چند بنا بود شب پنجشنبه قیام كنیم ولی پیش آمدی كرده كه باید همین امشب قیام كرد! مختار پرسید: مگر چه شده.

ابراهیم گفت: ایاس سر راه بر من گرفت كه به عقیده خودش نگذارد بیایم، من هم او را كشتم و سر او را جدا در دست همراهان من است.

مختار از كشته شدن رئیس سپاه كوفه خوشحال شد و گفت عجب مژده ای دادی خدا ترا خوشحال كند و این اولین قدم پیروزی است [1] .


[1] طبري 613:8 كامل 217:4.